پرتال روانشناسی | سبک زندگی و مرکز خرید

banner ads

کتاب فراتر از هدفت تلاش کن

فراتر از هدفت تلاش کن!


چرا برخی افراد به‌رغم تلاش بسیار، مطالعه فراوان کتاب‌های حوزه موفقیت، استفاده از CD‌ها و DVDهاي آموزشی اساتید و سخنرانان برجسته دنیا و رفتن به سمینار افراد موفق، باز هم موفقیت چندانی به‌دست نمی‌آورند؟


این سؤال را افراد زیادی بارها و بارها از من پرسیده‌اند و من در پاسخ به آن‌ها تنها چند سؤال مطرح کرده‌ام؛ سؤالاتی که پاسخشان اغلب سکوت سنگین این افراد بوده است!

 

ـ به‌طور مشخص به‌ دنبال چه موفقیتی هستید؟ باید وضعیت چگونه باشد تا شما احساس موفق‌بودن پیدا کنید؟ چرا می‌خواهید موفق شوید؟ این موفقیت تا چه زمانی باید ادامه پیدا کند؟ پس از رسیدن به این موفقیت قرار است چه اتفاقی بیفتد؟

 

خواننده عزیز، آیا شما برای این سؤالات پاسخی روشن و دقیق دارید؟ اگر به دنبال پاسخ هستید، با ما همراه شوید، همین الان دفتر و خودکارتان را بردارید و به این پرسش‌ها پاسخ دهید. دقت کنید هرچه شفاف‌تر و دقیق‌تر پاسخ دهید در دستیابی به اهدافتان موفق‌تر خواهید بود. به نمونه‌هایی از گفتگو با شرکت‌کنندگان سمینارها و کارگاه‌های آموزشی توجه کنید:

 

 

ـ آقای امامی من سال‌هاست که می‌خواهم کتابی بنویسم، ولی تاکنون موفق نشده‌ام.

ـ چرا می‌خواهید کتاب بنویسید؟ خب، تا حالا درباره‌اش فکر نکرده‌ام.

ـ برای چه گروهی این کتاب را می‌نویسید؟ راستش به آن هم فکر نکرده‌ام.

ـ در چه زمانی نوشتن کتاب را به‌پایان خواهید رساند؟ هنوز آن را شروع نکرده‌ام.

ـ آیا قرار است با خواندن کتاب تغییری در زندگی خواننده ایجاد شود؟ (خنده و …)

 

ـ آیا پس از نوشتن کتاب قرار است تغییری در زندگی شما به‌وجود آید؟ آیا حاضر هستید بهای نوشتن و چاپ‌شدن کتابتان را بپردازید؟ آیا تحمل «نه» شنیدن از ناشران و خریداران کتابتان را دارید؟


ـ وای آقای امامی چه سؤالات سختی می‌پرسید!

ـ آقا / خانم محترم شما که تحمل پرسیدن چند سؤال ساده را ندارید آیا به نظرتان در این زمینه موفق خواهید شد؟


ـ باشد، جواب می‌دهم. به نظرم برای پول و شهرت می‌خواهم این کار را انجام دهم.

ـ پول و شهرت را می‌توان از راه دیگری هم به‌دست آورد. چرا راه راحت‌تری را انتخاب نمی‌کنید؟


ـ آقای امامی خود شما چرا کتاب نوشتید؟

ـ من به این دلیل کتاب می‌نویسم که بخشی از مأموریتم را به‌انجام برسانم. شاید بپرسید مأموریت من چیست؟ ایجاد تغییری مثبت در زندگی انسان‌ها تا درنهایت، نقشی در تغییر جهان داشته باشم.

ـ برای چه کسانی کتاب نوشته‌ام؟ برای شبکه فروش بیمه‌های زندگی.

ـ چه مقدار زمان صرف نوشتن می‌کنم؟ سالی دو جلد کتاب می‌نویسم.

 

ـ باید پس از خواندن کتاب در مخاطب چه تغییری ایجاد شود؟ خواننده توانایی کشف نیازهای مشتری را پیدا کرده، آن‌ها را به مشتری نشان دهد. او باید مشتری را به این باور برساند که با خرید محصول موردنظرش می‌تواند مشکلاتش را حل کند و نیازهایش را برطرف سازد.

 

ـ نوشتن کتاب باید چه تغییری در زندگی خودم ایجاد کند؟ پیامم را به‌آسانی به گوش کسانی برساند که به من دسترسی مستقیم ندارند. از طریق نوشتن کتاب افراد بیشتری با نظریات من آشنا شده و دایره ارتباطات من گسترده‌تر می‌شود؛ همچنین درآمد حاصل از فروش کتاب‌هایم به ارتقاء سطح زندگی خانوادگی‌ام کمک می‌کند، ارزش مرا لحظه‌به‌لحظه بالاتر می‌برد و قادر خواهم بود پس از مرگ نیز در بین مردم حضور داشته باشم.

 

ـ چه بهایی برای نوشتن کتاب باید بپردازم؟ پیداشدن سروکله دشمنانی که نه من آن‌ها را در تمام عمرم دیده‌ام و نه آن‌ها مرا؛ همچنین دردسرهای فروش کتاب‌ها و نگرانی در برگشت سرمایه.

 

ـ آیا تحمل «نه» شنیدن را دارم؟ بارها با ناشران زیادی صحبت کرده‌ام و از آن‌ها نه شنیده‌ام، آنقدر به در و دیوار زده‌ام تا به قول «جیم ران» متوجه شدم نردبانم را به دیوار درستی تکیه نداده‌ام؛ اما درنهایت ناشری حرفه‌ای یافتم که ارزش کارم را درک کرد؛ منظورم آقای دکتر پرویز درگی است. با این اقدام «کتاب ایده‌های خلاقانه» در هجده ماه به چاپ نهم رسید، کتاب «نه، به، نه» در کمتر از یک سال به چاپ ششم و کتاب «تجربیات یک فروشنده» در مدت سه ماه سه بار تجدیدچاپ شد.

 

دلیل کسب این موفقیت‌ها، در زمینه نگارش کتاب، نیز فقط دادن پاسخ شفاف و صادقانه به پرسش‌هایی بود که از خود پرسیدم. شاید بپرسید: «چرا در حوزه آموزشی فعالیت می‌کنم و در کارگاه‌های آموزشی در نقش مربی ظاهر می‌شوم؟» چون با این کار باعث ایجاد تغییر در نگرش شرکت‌کنندگان می‌شوم و به آن‌ها نشان می‌دهم که از چه نقطه‌ای شروع کرده‌ام، در حال حاضر کجا هستم و برنامه آینده‌ام چیست. من با ایجاد انگیزه در افراد باعث می‌شوم آن‌ها راهشان را پیدا کنند، نقش مؤثری در ایجاد تغییر در زندگی دیگران داشته باشند و در تغییردادن جهان نیز سهم بسزایی ایفا کنند.

 

اگر در زندگی هدفمان فقط پولدارشدن باشد، باید همیشه به دنبال آن بدویم و آرامشمان را برایش خرج کنیم. اگر به دنبال شهرت باشیم، باید همیشه برای کسب آن از آرامشمان صرف‌نظر کنیم؛ ولی اگر برای خودمان مأموریت خاصی تعریف کردیم و این مأموریت فراتر از پول، شهرت و کسب مقام بود، آن زمان از هدف‌هایمان فراتر رفته‌ایم و هر زمان از اهدافمان فراتر رویم بیش از خواسته‌هایمان به‌دست می‌آوریم. شما با انجام‌دادن مأموریتی که باعث ایجاد تغییر در زندگی مردم شود بر جهان تأثیر گذاشته‌اید و برای این تأثیرگذاری عالم هستی دستمزدی فراتر از حد انتظار به شما پرداخت خواهد کرد. اگر زندگی انسان‌های تأثیرگذار جهان را بررسی کنیم، می‌بینیم که از تلاششان لذت برده‌اند، خستگی برایشان مفهومی نداشته و هرگز احساس نکرده‌اند که مشغول «کارکردن» هستند؛ اما به دنبال فعالیتشان، شهرت، محبوبیت، ماندگاری در ذهن انسان‌ها و جاودانگی در عالم هستی را به‌دست آورده‌اند.

تجربه‌ای شخصی در فراتر رفتن از هدف

در دوران نوجوانی زمانی‌که شانزده یا هفده سال داشتم، روزی با دوستان همسن و سال خودم به پیک‌نیک رفتم. کنار رودخانه زیراندازی پهن کرده بودیم و بساط چای روبه‌راه بود. یکی از دوستانم لنگه کفش ورزشی‌ام را به داخل رودخانه انداخت. فقط دو سه روزی بود که آن را خریده بودم. از آن‌جا که هزینه خرید کفش‌ها را از راه کارگری به‌دست آورده بودم و علاقه شدیدی به آن‌ها داشتم پا‌برهنه به دنبال لنگه کفشم ‌دویدم. سرعت آب تقریباً معادل با سرعت من بود و من به محض یافتن فرصتی مناسب خم می‌شدم تا کفش را از آب بگیرم، اما لنگه کفش از من عبور می‌کرد و من به‌ناچار دوباره به دنبالش می‌دویدم. هر بار که برای برداشتن کفش اقدام می‌کردم به همان نتیجه قبل می‌رسیدم! بارها و بارها این کار را تکرار کردم، ولی نتیجه‌ای حاصل نشد. ناگهان به این فکر افتادم که برای تغییر وضعیت باید عملکردم را تغییر دهم؛ بنابراین سرعتم را افزایش دادم و از سرعت آب فراتر رفتم. از کنار لنگه کفشم عبور کردم و فاصله زیادی از آن گرفتم، سپس در موقعیت مناسبی پایم را داخل آب قرار دادم و با استفاده از شاخه درخت لنگه کفشم را از آب گرفتم. به‌دست‌آوردن لنگه کفش «هدفی» بود که تا رسیدن به آن از پا ننشستم. شیوه‌های رفتار‌ی‌ام را برای دستیابی به آن تغییر دادم تا سرانجام به هدفم دست پیدا کردم؛ خستگی ناشی از دویدن را با درازکشیدن کنار رودخانه و مزه‌مزه کردن طعم شیرین پیروزی جشن گرفتم؛ اما آنچه از لنگه کفش ارزشمندتر بود، درس‌هایی بود که از این ماجرا یاد گرفتم. یاد گرفتم که برای رسیدن به «هدف»:

 

 

ـ باید فراتر از هدف تلاش کنم.

ـ تمام تمرکزم را بر روی هدف بگذارم.

ـ نباید هیچ‌چیز و هیچ‌کسی مرا از مسیر رسیدن به هدف خارج کند.

ـ باید رسیدن به هدف را باور کنم.

ـ بیش از هرکس خودم می‌توانم به خودم کمک کنم.

ـ هدفم، باید ارزش هدف‌گذاری داشته باشد.

ـ برای رسیدن به هدف باید بهای آن را بپردازم.

ـ انگیزه‌ای قوی و اشتیاقی درونی باید باتری حرکتم را شارژ کند و این انگیزه و اشتیاق زمانی قدرت پیدا می‌کند که از چرایی محکم و قوی‌ای برخوردار باشید.

حمید امامی

بازنشر : روانشناسی برتر

محبوب کن - فیس نما

دیدگاه ارسال شده است

نمایش / مخفی کردن دیدگاه ها

Code Center